بعدِ من با لشگرِغارت مواجه میشویحق تو را در جنگ با این اشقیا صبرت دهد
بازوانت میشود خیلی کبود ازضربههاکاش یزدانت میانِضربهها صبرت دهد میشوی مانند زهـرامادرم یاسِکـبود گاه میپرسی ز خود آخر گناهِ ما چه بود؟ گوش کن زینب که این وادی یقین دارم مناستآب وخاکش با دل وجانِ حسینت آشناست وعدهگاهِ ماست این وادی،محلِّ آخراستلب فروبند ازگله اینجا قرارم با خداست رنجـشِ بسیارمیبـینی تحمّل کن فقـطپرچمِ این نهضتِ عظما به دستانِ شماست ازچه لطمه میزنی ای مهربان همراهِمنمیدهمپاسخ سوالت راکه اینجاکربلاست چند روزی بیشتر مهمان نباشم دربرت ای فـدای اشکها وسیـنۀ غـمپـرورت این همان جاییست که آئینهها رامیکُشندبینِ گـودالِ وفـا؛کـوه وفـا را میکُشند این همانجاییست که شیرخوارهام پرمیکشدپیشِ چشمانِ خودم سرِّدعا را میکُشند اربـاً ارباً میشـود جـسـمِ عـلـی اکـبرمخواهـرم پیـغـمبرکـربـبلا رامیکُـشند
میشود دستانِ ساقیام جـداازپیکرشزادۀ امّ البـنـیـن مـاهِ لـقـا را میکُـشـنـد
خواهرم آرامتـراین کـربلا کرببلاست میشود روزیببینی که سرم برنیزههاست